آنچه نمی توان گفت

خط خطی های طینی

آنچه نمی توان گفت

خط خطی های طینی

وارکرفت

چند وقتی بود دوباره وارکرفت بازی می کردم... 

تا مرحله ۵-۶ الف ها رفتم ولی مجبور شدم ویندوزو عوض کنم  آخه یکی از فایل های سیستمی گم شده بود... سیوهام پرید... مامان 

فقط ۲-۳ مرحله مونده بود تموم شه 

یعنی دوباره از اول؟؟؟؟ 

نه من یکی دیگه نیستم

آرزو

امروز صبح یکی از بزرگترین آرزوهای کودکیم براورده شد!

ساعت از ۸ گذشته بود...

تو همون جایی که عاشقش بودم...

و همون جایی که یکی دیگه از آرزوهام ، یه مکانی چند متر بالا تره...

چندین ساختمان بزرگ..محیطی خیلی خیلی وسیع و جایی که در نهایت بهمن قراره اونجا باشم! که حتما اونجام...

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااووووووو

همه اینا خیلی جالبه ... چون امروز از کنار همه چیزهایی که دوست داشتم رد شدم... و دوباره رد شدم..... همه جا رو با دقت دیدم و مرور کردم...

اون لحظات هیچ چیزی مانع خوشحالی و هیجانم نشد!

داغ غ غ غ غ بودم... سراپا گوش تا کلمه کلمه حرف های مربیم رو یاد بگیرم...

الان گیجم چون واقعا دو ساعت هیجان انگیز بود... و آرزوهام جلوی چشمام...

به جز یکی...

همونکه الان دیگه آرزویش رو ندارم!

همون آرزویی که هیچ وقت نباید می خواستمش!

ارزویی که روز و شبم رو تاریک می کرد!

نمی گم... چون دیگه اون آرزو رو نمی خوام با اینکه گفتنش تلخه... با اینکه هرگز فکر نمی کردم چنین حرفی بزنم!

اصلا بی خیال...

امروز فقط یه روزه. مناسبتی که هرگز فراموش نمی شه...

من اوکیم .نه اصلا گریتم و در حرکت به سمت خواسته هام


رفتن... یا ماندن

هیس!

به کسی نگو


خسته شدم!

هم خسته شدم هم باید ادامه بدم...

چیزهای زیادی هستن که باید بهشون برسم، نمی خوام تسلیم شم...

نمی خوام ولی نمی تونم...

آخه الان وقت حسته شدن نیست!!! 

خیلی کار دارم... خیلی کارا که باید انجام بدم....

اما یه کارایی هم هستن که از اراده من خارجه از قدرت من خارجه!!! نمی دونم اونی که می تونه انجامشون بده دلش می خواد خوشحالم کنه یا نه!!!!!

وای خدااااااااا

می گن اینجور وقتا امیده که آدمو سرپا نگه می داره... راست می گن!!!

نمی دونم امیدی هست یا نه.... فکر کنم به جز یه مورد به همه چیز امیدوارم

اه اصلا نمی دونم شاید نیستم...

هنگ کردم

عکس یادگاری

این آپم به یاد اول مهر و مدرسه....یادش بخیر

 هرچند یادآوریش برای دانش آموزا خیلی ناراحت کننده ست. سودا جون شرمنده!!! 

هییییییییییییییییییی روزگار

--------------------------

 



عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد.

معلم هم داشت همه بچه‌ها راتشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

 

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید: این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

 

یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

 

دو روز زندگی

دو روز از مهر می گذره...

 یعنی دو روز دیگه از زندگیه من ....

دو روز دیگه از زندگیه تو...

چقدر از این دو روزها اومدن و رفتن!

تو همه ی این دو روزها چه اتفاقاتی که نیوفتادن نه !!!

چیزایی که توقعش رو نداشتیم...

دو روز دیگه هم باید زندگی کنیم...!!!

دو روزی که شاید برای بعضی ها خیلی طولانی بشه... برای بقیه کوتاه...