http://www.pic.iran-forum.ir/"> src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/fmnm2hpwf709mrgmm1mg.jpg" border="0" alt="سایت  آپلود عکس رایگان , فضای  رایگان برای آپلود عکس , آپلود عکس با لینک مستقیم , آپلود عکس رایگان" />


دختری 15 ساله ، نوزادی ...1 ساله به بغل داشت... ((مردم)) زیرلب بهش میگفتن فاحشه!
، اما هیچ کس نمیدونست که به این دختر در 13 سالگی تجاوز شده بود!!!

=================================================

پسری 23 ساله رو ((مردم)) "تنبل چاقالو" صداش میکردن
، اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره!!!!

================================================

((مردم)) زنی 40 ساله رو "سنگدل" خطاب میکردن ، چون هیچ وقت روزا خونه نبود تا با بچه هاش بازی کنه و به کارهاشون برسه ،
اما هیچ کس نمیدونست زن بیوه ست ، و برای پر کردن شکم بچه هاش باید سخت کار کنه!

===============================================

مردی 57 ساله رو ((مردم)) "بی ریخت" صدا میکردن ،
اما هیچ کس نمیدونست که مرد زیبایی صورتش را در راه حفظ وطنش فدا کرده!!!

----------------------------------------------------------------------------------

و هرروز مردم من و تو رو به غلط قضاوت میکنن!!!

اگر شما هم مثل من از زود قضاوت کردن متنفرید پس حتما" نظرتونو واسم بنویسید...

 

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

 

عکس العملهای متفاوت آدمها در هنگام دیدن سقوط یک فرد در دره:

آمریکایی: وااااااااااای خدای من وااااااای خدا
اروپایی : وااااااااای مادر مقدس بدادش برس !!!!
ایرانی: اصغر بدو موبایلتو در آر فیلم بگیر واسه بچه ها بولوتوس کنیم!!!!

خاطره روز اول مدرسه من

چیزی  به  شروع  مهر ماه  نمونده  یاد روز اول مدرسه افتادم

روزی  که  به همراه  مادرم  به مدرسه  رفتم اون موقع پسر 

بچه ای  کوچک  بودم که  برای  شروع  تحصیل  به  مدرسه

قدم گذاشتم یادمه  مادرم تا دم در مدرسه با من اومد  دلم

 نمی خواست ازم جدا بشه دوست داشتم در کنارم می موند

 ولی اون  باید می رفت و  شروع تحصیل  را به  تنهائی  آغاز  

میکردم  هفت سال  مراقبم بود  ولی حالا وقتش رسیده  که

  باید من را در مدرسه  با معلم و دانش آموزان و مدیر و ناظم و

 فضای جدید تنها میذاشت.

  دلم گرفته بود ولی همیشه یاد صحبتهای مادرم می افتادم

 که با این جملات دلداریم میداد" ببین پویا تو دیگه مرد شدی 

 باید بری مدرسه  درس  بخونی بتونی کتاب بخونی  مطلب

بنویسی بعدش بری دانشگاه."  صحبتهای مادرم بهم آرامش

 میداد  ولی   لحظه جدائی  برام خیلی سخت بود  از طرفی

غروری که داشتم  نمی خواستم جلو افراد  غریبه  گریه کنم

 احساس میکردم با گریه کردن شخصیتم خرد میشه  خودم

 رو کنترل کردم بغض تو گلویم بود .ولی  لبهامو  ور می چیدم 

 دلم  می خواست گریه  کنم  وجود اشکها را در چشمانم

 احساس  میکردم ولی  نمی خواستم مادرم دلشکسته به

 خونه برگرده  دلم می خواست مادرم  پیش

اطرافیان احساس غرور کنه و بگه" اینه اون پسری که دارم 

 ببینید  چقدر آقاست!" کم کم که به کلاس وارد شدم با بغل

دستیم  دوست  شدم  یادمه دوست  بغل  دستی  به من

می گفت  باید  جلو  تخته سیاه رو نگاه  کنی وگرنه آقا دعوا

می کنه مثل اینکه والدینش به اون این حرکت رو آموزش داده

 بودند که می خواست این گفته والدینش رو اینجوری به من

 منتقل کنه ...

 آه انگار همین دیروز بود  و حالا می بینم دوباره مهر نزدیک شد

 و یاد خاطرات کودکی خودم افتادم زمان چه زود میگذره ...

جوانه عشق...

یاد دوران نوجوونی افتادم زمانیکه ۱۶ یا ۱۷ ساله بودم خیلی زود عاشق میشدم

وقتی نگاهم به نگاه دختری می افتاد  و می دیدم اون هم از من خوشش اومده

دلم میلرزید و با خودم می گفتم این همون عشق خودم هست که بالاخره پیداش

 کردم ولی طولی نمیکشید که می فهمیدم همه اینها مثل سرابی بود که تمام شد

 کم کم دوران نوجوانی رو پشت سر گذاشتم و به دوران جوانی  وارد شدم  دیگه

 احساس حرف اول زندگی  من رو نمی زد اینجا برای  من عقل و منطق هست  که

 تصمیم می گیره.  واقعا" چرا گاهی دل آدم به لرزه می افته ؟؟؟

 دوست دارم همه دوستانی که اینجا میان راحت باشن و مکنونات قلبیشون رو بگن

 و اینکه چه احساسی از این لرزش قلب خودشون  دارند  و اصلا" آیا تا به حال شده

کسی رو ببینید و احساس کنید ممکنه  این همون عشق نهائی شما باشه و عشق

در  وجودتان جوونه بزنه ...

به موقع بگو "دوستت دارم"

 

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی  40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری

تو درسها  به بچه مون کمک کنی

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی  که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی  60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

---------------------lllllllllllll---------------------

وقتی  که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..

نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

---------------------lllllllllllll---------------------

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

---------------------lllllllllllll---------------------

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی،

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید




--

















 

اینجوریاست دیگه ....


تفاوت گفتاری پسر و دختر در پای تلفن و بعد از آن


 

گفتگوی دو دختر پای تلفن: سلام عشقم، قربونت برم. چطوری
 
عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگلم... بوس بوس بوس
 
گفتگوی دو پسر پای تلفن: بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت
 
چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر
 
 
******************************************************
بعد از قطع کردن تلفن :
 
 
 
دخترها: واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم
 
میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد
 
 
پسرها: بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش
 
خیلی با مرامه
  
 

سلامی دوباره...

 

سلام بالاخره بعد از مدتها آپ کردم  راستش این کامپیوتر من بدجوری هنگیده بود بالاخره بعد از مدتها آپ شدم و حالا خوشحالم به دوستهای گلم می تونم راحت تر سر بزنم..

امیدوارم دیگه این وقفه بین من و دوستهای گلم پیش  نیاد ...

زندگی

 

زندگی زیباست زندگی آتشکده ای پوینده پابر جاست

گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

و رنه خاموش است و خاموشی گناهست

مهریه رو کی داده کی گرفته!!!!


دختر ما چیش از دختر مردم کمتره  باید هم مهریه اش بالا باشه بالاخره اگه

یه روزی کارشون به طلاق بکشه کی جوابگوی سرنوشت دختر ما هست؟؟

حالا بذار این دختر که هوش از سر ما برده رو به عقد خودمون در بیاریم فردا

خدا کریمه ...

وضعیت مهریه  یکی از مشکلات جدی در راه ازدواج جوانان شده

امروزه با افزایش مهریه ها و دید مادی که جوانان پیدا کردند نه تنها باعث

کاهش  طلاق نشده بلکه در ده  سال  گذشته نسبت  به قبل  افزایش

چشمگیری پیدا کرده ... پس  از انجام مراسم شادی و عروسی به مرور

بحثها و مجادلات شروع میشود و دخترانی که دیدگاه مادی بیشتری دارند

برای به دست آوردن مهریه  خود سر ناسزگاری رو شروع  کرده تا با به

دست آوردن اون بتوانند زندگی جدیدی رو شروع کنند از طرفی پسرها هم

با وجود نداشتن مالی مجبور به رفتن به زندان میشوند  بنابراین  مشکلات

حاد از اینجا شروع میشود.

بسیاری از جوانان با مهریه کم زندگی خودشون رو شروع می کنند آیا

این دسته از جوانان امروز در زندگی زناشویی دچار مشکلات شدند؟؟؟

به نظر من از ابتدا جوانان چشم و گوش خودشان را باید باز کنند و در انتخاب

دقت بیشتری داشته باشند  نه اینکه با قرار دادن مهریه بالا بخواهند به

دوام زندگیشون کمک کرده باشند...

روابط برادر و خواهرها

همیشه روابط برادرها و  خواهرها جالب و قابل توجه هست گاهی برادر . بزرگتر

از خواهرش هست و دوست داره خواهرش رو تحت نظر بگیره  گاهی برادر بزرگتر

خواهرش رو آزاد میذاره و هر  چی که دلش خواست  انجام بده  گاهی  برادرها

کوچکتر  از خواهرشون هستند  و حرفشون  خریدار نداره بعضیها غیرتی میشن و

بعضی معتقدند  باید خواهر آزاد باشه البته  این  مسائل به صورت  بالعکس  هم

صدق می کنه  خواهرها  مراقب داداش  هستند که  یه وقت راه رو بیراهه نره و

باعث آبروریزی خانواده نشه .. در درواران کودکی این ناسازگاری بیشتر جلوه میده

به مرور که به سن بالاتر میرسن این دعوا و مشاجره جای خودشون رو به احترام

متقابل  میده ولی  هر چی که هست  روابط برادر  و خواهرها  همیشه  جالب و

مثال زدنی هست . خودم روابط بسیار صمیمی با خواهرم دارم و اونو از صمیم قلبم

دوست دارم  ..راستی شما چه روابطی با برادر و خواهرتون دارید ؟؟؟؟؟؟؟....