همسری دارم!

 

و یک سال شد


همسري دارم که سر تا پا گله/چهره ي شادش به مثل سنبله

خوش بیان است و شیرین کلام/ تا ببیند او مرا گوید سلام

با دلی خوش آید او پیشباز من/باشد او هم صحبت و هم راز من

کی عبوسی می کند با من دمی/خنده اش باشد برایم مرحمی

در سخن چینی ندارد سابقه / باشد او در خانه داري نابغه

راضی ام پیوسته از او راضی ام/ وقت تنهایی بود هم بازي ام

مادرم دایم از او دم می زند / پشت پا بر غصه و غم می زند

دم به دم گوید ز خوبی هاي او/ می کند تمجید از او بی گفت گو

کی سخن از خاله باشد یا عمو/ گر گله باشد کند آن را رفو

کی زند نق از براي البسه / هر چه دارد گوید او همین بسه

در قناعت شهره باشد پیش ما/ کی بچسبد چون کنه بر ریش ما

کی به بحثی بوده ما را احتیاج / در تمام مدت این ازدواج

گر بپرسی مدت آن در جواب / گویمت این گونه با صد آب و تاب

ماه سوم را کنم آغاز و من / بیش از این دیگر نمی گویم سخن

گفتم غم تو دارم

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید"
گفتم که ماه من شو ، گفتا که چاله دارد
"گفتم زمان عشرت دیدي که چون سرآمد"
گفتا به ساعت ما ، عشرت ادامه دارد
"گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز"
گفتا "وفا" شوهر کرد ، سیزده تا بچه دارد
"گفتم دل رحیمتکی عزم صلح دارد"
گفت تا انقلاب مهدي ، نهضت ادامه دارد
"گفتم که بوي زلفت گمراه عالمم کرد"
گفت "جی پی اس" نداري ؟ کز ما نشانه دارد؟
"گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد"
گفتا که "فن کوئل" هم باد است و خانه دارد
گفتم بزن به تیرم تا پیشتو بمیرم
گفتا که هفت تیر من شیش تا گلوله دارد

زاغکی قالب پنیري دید

زاغکی قالب پنیري دید"
از همان پاستوریزه هاي سفید!

پس به دندان گرفت و پر وا کرد
روي شاخ چنار مأوا کرد

اتفاقا ازان محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه

گفت :اینجا شده فشن تی وي!
چه ویوئی !چه پرسپکتیوي!

محشري در تناسب اندام
کشتهء تیپتوست خاص و عوام!

دارم ام پی تري آوازت
شاهکار شبیه اعجازت

ولی اینها کفاف ما ندهد
لطف اجراي زنده را ندهد

اي به آواز شهره در دنیا
یک دهن میهمان بکن ما را!

زاغ ،بی وقفه قورت داد پنیر!
آن همه حیله کرد بی تاثیر

گفتکوتاه کن سخن لطفن!
پاس کردم کلاس دوم من!

خسرو و فرهاد!

نخستین بار گفتش کز کجایی؟

مبادا هم محل، هم خاك مایی؟

چرا این دختر همسایه مان را

تو کردي خواستگاري بی خبر،ها؟!

چرا اورا تو کردي انتخابش؟

بگفتا: مطمئنم از جوابش!

بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟

بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟!

بگفتا: بیشتر من دارمش دوست

بگفت: اما مهمتر، پاسخ اوست!

بگفتا: دوستش داري چنان من؟

بگفت: عشقت نه نان است و نه مسکن!

بگفتا: ازچه رو دارد قبولت؟

بگفت: او گفته با من بهر پولت!

بخندید: این دلیلش نیستکافی!

بگفت: آیا تو از خدمت معافی؟!

به ضرب پول، بنده روسفیدم

و سربازي خود را هم خریدم!

تو حتی یک موتور گازي نداري

خریدم من دو ماشین شکاري!

تو یک آلونک کوچک نداري

تو چون من خانه در پونک نداري!

به دانشگاه بودم سخت ساعی

ولی البته غیر انتفاعی!

بنابراین دلیلش هست کافی

نباید بیشاز این مهمل ببافی

بگفت: اما منم فرهاد عاشق

بگفت: ازغصه اش باید کنی دق!

رزم ویروس و رستم

کنون رزم ویروس و رستم شنو
دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یکی دیسک داد
بگفتابه رستم که اي نیک زاد
در این دیسک یکی باشد فایل ناب
که بگرفتم من ازسایت افراسیاب
برو خرمی کن بدین دیسک هان
که هم نون و هم أب باشد درأن
تهمتن روان شد سوي خانه اش
شتابان به دیدار رایانه اش
دگر صبر و أرام و طاقت نداشت
و أن دیسک را در درایوش گذاشت
نکرد هیج صبرو نداد هیج لفت
یکی هم کپی از همان دیسک گرفت
به ناگه چنان سیستمش هنگ کرد
که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
تهمتن کلافه شد و داد زد
ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود
بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش
وز آن دیسک و برنامه ي قابلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش
یکی دیسک بوتیبل آورد پیش
به ناگه یکی رمز ویروس یافت
پی حفظ امضاي ایشان شتافت
به خاك اندر افکند ویروس را
تهمتن به رایانه زد بوسه را
چنین زد لگد تهمینه بر شوهرش
که جار شد خون از سرواز برش

حافظ در عصر جدید

 
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافط توي صف اتوبوس

 گفتم : سلام حافظ ،

گفتا : علیک جانم

 گفتم : کجا روي ؟

 گفت : والله خود ندانم

 گفتم : بگیر فالی

گفتا : نمانده حالی

 گفتم : چگونه اي ؟

 گفت : در بند بی خیالی

گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داري ؟

گفتا : که می سرایم شعر سپید باري

 گفتم : ز دولت عشق ،

گفتا : کودتا شد

گفتم : رقیب،

گفتا : کله پا شد

 گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟

 گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی

 گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟

 گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز

گفتم : بگو ، ز مویش

گفتا که مش نموده

گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟

گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون

 گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش؟

 گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟

گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنماي منزل

گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها

 گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادي

گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوك مدادي

 گفتم : که قاصدك کو آن باد صبح شرقی

گفتا : که جاي خود را داده به فاکس برقی

 گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره

 گفتا : به جاي هدهد دیش است و ماهواره

 گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟

گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟

گفتم : بگو ، ز مشک آهوي دشت زنگی

گفتا : که ادکلن شد در شیشه هاي رنگی

 گفتم : سراغ داري میخانه اي حسابی ؟

گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی

گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان

گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟

 گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداري ؟

 گفتا : که جاش دارم و افور با نگاري

گفتم : بلند بوده موي تو آن زمان ها

گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟

 گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی !


سلام دوباره

سلام برابچ!!!

چند وقته نیومدم؟؟

حالا بیخیال مهم اینه که دوباره اومدم

با مطالب جدید برگشتم

یه مدت میخوام براتون شعرای تنظز بذارم!!!!!

بهتره که توضیح بیشتر ندمو بریم سراغ مطلب

نظر یادتون نرا!!!

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت امدي از خانه بیرون
بیاور مدرك تحصیلی ات را
گواهی نامه ي پی اچ دي ات را
پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه واي بر احوالت اي مرد
که بابایم بگیرد حالت اي مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوي دشت و صحرا کله پا رفت
اس ام اس زد از انجا سوي لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرك گرایی


خوب تا آپ بعدی!!!بای بای

آخرین کلمات...!

سلام یه مطلب دیدم خوشم اومد گفتم واسه شما هم بذارم هرچند باید تکراری باشه!!!

    1.   آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن...

2.      آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟

3.      آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...

4.      آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟

5.      آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...

6.      آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...

7.      آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...

8.      آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...

9.      آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟

10.  آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد...

11.  آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟

12.  آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!

13.  آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!

14.  آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...

15.  آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!

16.  آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام

17.  آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...

18.  آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره...

19.  آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...

20.  آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...

21.  آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند...

22.  آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!

23.  آخرین کلمات یک کامپیوتری : هارددیسک پاک شده است...

24.  آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...

25.  آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره...

26.  آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...

27.  آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!

28.  آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟

29.  آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...

30.  آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟

تا بعد

نظر یادتون نرا!

آمریکا یا زن؟!!!

سلام!

یه آپ پیدا کردم هرچند قدیمیه شایدم خیلیا خونده باشنش ولی خوبه اگه بازم بخونید!

میدونید اگه فقط کسی که قاره آمریکا را کشف کرد ازدواج کرده بود قاره آمریکا کشف نمیشد؟!

مطلب زیرو بخونید متوجه میشید!


اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای باید وقتش را به جواب دادن به همسرش در مورد سوالات زیر می گذراند:

 


-
کجا داری میری؟


-
با کی داری می ری؟

-
واسه چی می ری؟

-
چطوری می ری؟

-
کشف؟

-
برای کشف چی می ری؟

-
چرا فقط تو می ری؟

-
تا تو برگردی من چیکار کنم؟!

-
می تونم منم باهات بیام؟!

-
راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟

-
بده لیستو ببینم!

-
حالا کِی برمی گردی؟

-
واسم چی میاری؟

-
تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی? اینطور نیست؟!

-
جواب منو بده؟

-
منظورت از این نقشه چیه؟

-
نکنه می خوای با کسی در بری؟

-
چطور ازت خبر داشته باشم؟

-
چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟

-
راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!

-
من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟

-
مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟

-
تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!

-
خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!

من هنوز نمی فهمم? مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!

-
چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟

-
اصلا من می خوام باهات بیام!

-
فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!

-
واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!

-
آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!

-
خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!

  -
راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟

بعضی جاها زن گرفتنم بدک نیستا!!!!

اعلام حضور!!!!

سلام!

خوبید خوشید!....خدارو شکر!

هدف از اینکه دارم الان مینویسم اینه که فقط اعلام حضوری کرده باشم!موضوع گیر نمیاد تا آپ کنیم!عجب گیریا!

همین موضوع نبود مطلب خودش یه موضوعیه واسه آپ کردن!!

حالا که اومدم بذار ایمن بگم!آقایانه بارسایی فدای سرتون که بارسا باخت!ایشالله تو جام اصلی میزنیم

میترکونیمشون!میترکونیم چیه پسر؟عیبه!"میبریمشون با اقتدار"

خوب دیگه چیزی واسه گفتن نیست!

امیدوارم دفعه ی بعد با یه موضوع تووووووپ بیام

بای بای

ال کلاسیکو 3

ال کلاسيکو، جنگ ستارگان

حساس ترين بازي فوتبال جهان يکبار ديگر فرا رسيده است. اين روزها قلب دنياي فوتبال به هيجان الکلاسيکو مي تپيد. بي شک اين بازي زيباترين و حساس ترين بازي باشگاهي ماه هاي اخير خواهد بود.


  بازی ای که عطش فوتبال را در مذاق فوتبال دوستان شدیدتر می نماید. الکلاسیکو حتی اگر به تساوی هم رسیده آنچنان زیبا بوده که کسی از تماشای ثانیه به ثانیه آن پشیمان نمی شود.

الکلاسیکو! این اسم دو چیز را در ذهن هرکسی تداعی می کند: جادوی مسی و تکنیک رونالدو. بی شک کانون توجه همه به ساق های این دو بازیکن دوخته شده است تا ببینند این بار و در سانیاگو برنابئو هنر کدام یک بر دیگری چیره می شود. جدال مسی و رونالدو به همین جا ختم نمی شود. آن ها برای کسب اقای گلی لالیگا نیز رقابتی نفس گیر را با هم آغاز نموده اند. این جدال بین این دو بازیکن تا به حال 3-0 به نفع مسی در حال جریان است. او توانست در بازی رفت مقابل رئال هرکاری که می خواست در زمین انجام دهد. ضمن اینکه فعلا در تعداد گل به ثمر رسانده از رقیب پرتغالی الاصل خویش پیشی گرفته است. علاوه بر این، او در سال 2009 در کسب بهترین بازیکن جهان سفید پوش شهر مادرید را پشت سر گذاشت هرچند در سال 2010 رونالدو حتی در جمع سه کاندیدای اصلی راه پیدا نکرد.

اما این رقابت به جدال دو ستاره ختم نمی شود. این بازی میان دو تیم کهکشانی است که باعث می شود توپ هرکجای زمین که باشد زیباترین حرکات به نمایش گذاشته شود. هرچند نام ژاوی ارناندس در سایه مسی کمرنگ تر به چشم میخورد مورینیو می داند که گرمای بازی بارسلونا از پاهای او نشأت می گیرد و او بدون شک سلطان پاس جهان است. آقای خاص می داند که نام اینیستا بی دلیل به عنوان یکی از سه کاندیدای اصلی بازیکن سال جهان مطرح نشد، او می داند که برای عبور از سد خط دفاعی قدرتمند بارسلونا و کارلس پویول به نیرویی بیش از همیشه نیاز دارد ضمن اینکه میداند نباید سایر بازیکنان را دست کم بگیرد. در سوی دیگر میدان قطعا رونالدو به پشتیبانی سایر همبازی هایش نیازمند است. این روزها بنزما بیش از هر وقت دیگری آماده به نظر می رسد، مسعود اوزیل نخواهد گذاشت که آب خوش از گلوی بازیکنان بارسا پایین برود، ژابی آلونسو به اندازه یک ستاره در این زمین خواهد درخشید و... مهمترین نقطه قوت رئال مادرید دروازه بانی است که بزرگترین مانع دربرابر بهترین مهاجمان دنیا خواهد بود و یکی از برترین بازیکنان این پست در سال های اخیر بوده است.

رئال مادرید انگیزه فراتری نیز برای این بازی دارد و آن زخمی است که از تحقیر بازی رفت در دل احساس می کند. درست است که بعد از باخت 5-0 مورینیو سعی کرد خود را آرام و منطقی نشان دهد اما او تنها بازی را واگذار نکرده بود، بلکه با 5گل تحقیر شده بود و  در آن واحد صدر جدول را تقدیم حریف دیرینه خود نموده بود. پنج گل در سالی که پنج دیدار میان دو تیم برگزار می گردد نوید بخش هیجانی مضاعف برای اهالی فوتبال خواهد بود. این بار بازیکنان تیم مادریدی در خانه به مصاف حریف می روند و می خواهند تمام تلخی بازی رفت را به یکباره برای خود و هوادارانشان به دست فراموشی بسپارند.

این بازی فراتر از یک فوتبال است، فراتر از توان هر تیم دیگری است که بتوانند در این کیفیت بازی کنند. بی شک رئال مادرید و بارسلونا از آماده ترین تیم های حال حاضر جهان هستند و جنگ دو قدرت برتر دیدنی است و چهار بازی در 18روز شور انگیز خواهد بود.

 بر گرفته شده از سایت http://www.varzesh3.com

ال کلاسیکو 2

2 تا ال کلاسیگوی دیگه هم قطعی شد!!!!

فعلا 4 تا

با برده بارسلون و رئال مادرید تو لیگ قهرمانان اروپا مقابل حریفاشون ای 2 تا تیم باز به هم رسیدن!

عجب بازیی بشه!

 رئال مادرید-بارسلونا (سانتیاگو برنابئو)چهار شنبه 7/2/1390 ساعت 23:15

بارسلونا-رئال مادرید(نیو کمپ)23:15سه شنبه 13/2/1390 ساعت23:15

ال کلاسیکو 1

سلام به همه یه سلامه بهاری!

این اولین آپه ساله جدیده!

پیشاپیش عیدو بتریک گفته بودم ولی الان با تاخیر عیدو به همتون تبریک میگم،امیدوارم که ساله خوبیو شروع کرده باشید یا اگه تا الان خوب نبوده ایشاا.. ازین به بعد بابه میلنون پیش بره....

واسه من که خوب شروع شد! سال تحویل مشهد بودیم!سالو 5 نفری نو کردیم!خیلی شلوغ بود جای شما خالی...

واسه همه 2آ کردم...

آخرشم واسه خودمون 2آ کردم...!

خوب برم سر اصل مطلب!

میخوام بحثو فوتبالی کنم! یکی از اتفاقای نادر فوتبال دار میفته!

آره رئال و بارسا تو کمتر از یک هفته دوبار با هم بازی دارن!

28/1/1390 رئال مادرید – بارسلونا لالیگا

31/1/1390 بارسلونا – رئال مادرید فینال جام حذفی

جالب اینه که با برد مقتدرانه ی رئال و بارسا در دور رفت لیگ قهرمانان اروپا احتمال برخورد ای دو تیم در دور ما قبله فینال لیگ قهرمانان اروپا هم دور از دست رس نیست!و این یعنی 2 ال کلاسیکوی دیگه در راهه!

تقریبا قهرمانیه بارسا در لالیگا مسجل شدست که با در نظر گرفتن برخورد این دو تیم در فینال جام حذفی این دو تیم طی یک بازی رفت و برگش در سوپر کاپ اسپانیا نیز به مصاف هم میروند

با این وجود 6 ال کلاسیکوی جذاب و دیدنی در راهه!

VIVA BARCA

تا آپ بعدی بای بای

نظر یادتون نره

جشن تو جشن!!

 

دربیست و پنجمین طلوع اسفند،بیستمین گل سپيد را درگلدان عمرت می فشانم

 به اميدروزي که گلدان عمرت صاحب صدشاخه گل شود.

تولدت هزاران بارمبارک

 


 ضمنا پیشاپیش ساله نو رو به همه تبریک میگم

ساله ۸۹ واسه من مثله یه نوار قلب بود پر از فرازو نشیب

واسه همه آرزو دارم که ساله ۹۰ واسشون بابه میلشون باشه

بچه ها دعا یادتون نره!مارو هم دعا کنید

عیدتون مبارک

 

 

دوست کوچولویه جدید.......

سلام

باز برگشتم،برگشتم چون امروز یه اتفاق جالب واسم افتاد.یه رفیق پیدا کردم،یه رفیق کوچولو!!!!

داستان ازین قراره که وقتی سوار شرکت واحد شدم جامو دادم به یه آقای مسن سالی،مسیرو سرپا موندم!یه پسر بچه ی 10،11 ساله هم کنارم بود

چش تو چش شدم باهاش،اونم دقیقا تو چشام نگاه کرد!شاید به جرات بگم 5 دقیقه ای فقط  تو چش همدیگه نگاه کردیم!!!یه پلاستیکی که ظرف غذا توش بود جلوی دهنش گرفته بود که خنده های زیر لبشو نبینم!!!

من یکم اخم کردم ولی انگار از رو نمیرفت!!همینطوری ادامه دادیم!2تا صندلی خالی شد نشستیم کنار هم!!!گفتم مشکلی داری؟گفت نه انگار تو مشکل داری!!!منو میبینی شوکه شدم!!

حرفی نزدم!

بعد چند دقیقه گفتم کلاس چندمی؟کجا درس میخونی؟

جواب داد

گفتم درستو بخون هیچ چیز بهتر از درس نیست!(داشتم کاری میکردم که به حرف بیاد)

بهش گفتم فکر نکن اگه تو چشمام نگاه کردیو من بهت هیچی نگفتم  ازت ترسیدما!اگه بجای تو یه نفر هم سن خودم بود شاید دعوا میگرفتیم!

میدونی چرا بهت حرفی نزدم؟

گفت چرا؟

گفتم با کسی شوخی کن که هم سنت باشه،اگه بهت چیزی نگفتم بخاطره سنته که تو هنوز بچه ای،فکر میکنی اگه جلوی یه آدم گنده کم نیاری خیلی بزرگ شدی،نه فقط من هرکسه دیگه ای بود شاید بهت هیچی نمیگفت،چون میدونه تو بچه ای چیزی تو دلت نیست،معنی خیلی از کارا و رفتارهارو نمیدونی!!!تمامه اینوقت به دهن من خیره شده بود!!یه کلمه هم حرف نزد!!دیگه باید پیاده میشدم،اتفقا اونم باید پیاده میشد!

تصمیم گرفتم کرایشو حساب کنم،حساب کردمو پیاده شدم،اونم پشته سرم پیاده شد اون یه طرف رفت منم یه طرف!!

یدفه دیدم یکی داد زد....

رفیق دستت درد نکنه خداحفظ!بعد سریع دویدو رفت!!منم واسش دست تکون دادم!

از شخصیتش خیلی خوشم اومد،اسمشو یادم رفت بپرسم!ولی به قوله معروف خیلی باحال بود!!

خوش باشین.....

خدا حافظ

نمی دونم تا کی ولی

خدا حافظ

گفتگو با خدا

سلام دوستای عزیز

وقتی این نوشته هارو خوندم دلم نیومد که تو وب نذارمو شما نخونید،به نظر خودم که خیلی قشنگن،این اثر از خانم"ریتا استریکلند"ُ که ترجمش به این صورته خیلی قشنگه ببینید:

در خواب به دیدار خدا رفتم

خدا پرسید میخواهی با من گفتگو کنی؟

جواب دادم:اگر وقتش را داشته باشید

خداوند لبخندی زد وگفت:وقت من بی انتهاست،در افکارت چه سوالاتی داری که میخواهی از من بپرسی؟

پرسیدم:چه خصوصیاتی از انسان حیرت انگیز است؟

خدا پاسخ داد:در کودکی از کودک بودنشان ناراحت هستند و آرزویشان بزرگ شدن است،ولی در بزرگسالی حسرت دوران کودکی را می خورند،برای کسب مال و ثروت سلامتیشان را از دست می دهند و سپس مال و ثروت بدست آورده را برای برگرداندن سلامتیشان خرج میکنند،با اندیشیدن به آینده آنقدر نگران می شوند که حال خود را از یاد می برند،به طوری که نه در حال زندگی می کنند نه در آینده ،چنان زندگی می کنند که گویی مرگ وپایانی برای آنانن نیست،در زمان مرگ آنچنانند که گویی هرگز نبوده اند

خداوند دستنام را گرفت برای لحظاتی سکوت کردیم

بعد از آن سکوت دوباره پرسیدم:

از دیدگاه خالق انسانها،یادگیری چه درس هایی از زندگی را برای آنها ضروری می دانید؟

خداوندبا لبخند پاسخ داد:

بداند که نمی توان کسی را مجبور به دوست داشتن خود کند،ولی می توانند اجازه دهند که دیگران آن ها را دوست بدارند.

بدانند که مقایسه کردن خود با دیگران کار خوبی نیست.

بدانند که ثروتمند کسی نیست که کال و ثروت بیشتری دارد بلکه فردی است که نیاز کمتری دارد.

بدانند که اگرچه می توانند در چند ثانیه کسانی را که بسیار دوست دارن غمگین و ناراحت کنند ولی سال ها زمان لازم است تا آن را جبران کنند.

بدانند که اشخاصی هستند که بسیار دوستشان دارند ولی نمی توانند احساسا تشان را نشان دهند.

بدانند که دو نفر در مورد یک موضوع واحد می توانند نظرات متفاوتی داشته باشند.

بدانند که دیگران آن ها را می بخشند همیشه کافی نیست بلکه آن ها نیز باید خودشان را ببخشند.

و بدانند که من اینجا هستم

همیشه




معذرت

سلام

شرمنده............آره میدونم همتون ازم دلگیرید که چرا بهتون سر نمیزنم..........

بخدا وقت ندارم.سرم شلوغه.........

هرچند الان میگید بیا داره بهونه میاره

ولی جدا میگم وقته کافی ندارم........

هر از گاهی میام یه چیز تو این وبلاگ میذارمو میرم

ازاین به بعد سعی میکنم به همتون سر بزنم ولی بگما قول نمیدم

شرمنده همتون

بای بای

بی مقدمه

 

                                 

خدایا امشب پر از بغضم

                                        

خدایا امشب پر از اشکه نریخته ام

                                                                  

خدایا امشب پر از گریه ی بی صدایم

                                              

خدایا میخواهم بی صدا فریاد بزنم

                                                       

 خدایا میخواهم سکوتو بدون هیچ صدایی بشکنم

                                                                       

 خدایا میخواهم بی صدا فریادم را به آسمون برسونم

                                                                 

        خدایا میخواهم در بیداری بخوابم      

                                                

خدایا میخواهم خواب را در بیداری ببینم

                                                

خدایا از خالی بودن پرم

                                    

خدایا کجا میشه حرف زد...؟

                      

آقایون گل با عرض شرمندگی!!!!!!!!!!

اول :سلام گرمه زمستونیه منو بپذیرید.

دوم :از لان بگم شرمنده آقایون که این آپو گذاشتم

(خودم موضوع رو درک کردم  و میکنم ولی چون جالب بود گفتم بذارم!!!!!!!)

سوم:خانومای محترمه حالا فکر نکنید این آپو گذاشتم چی شده ها!!نه بابا خبری نیست خودنتونو دسته بالا نگیردا !!!!!!!!

یه خانمی با ماشین خودش تو جاده داشت رانندگی میکرد

  

یه آقایی هم داشت با ماشین خودش تو همون جاده تو  باند مخالف رانندگی میکرد 

  

وقتی این دو به هم رسیدند

 

خانم شیشه ی ماشینش رو پایین میکشه و

خطاب به آقا فریاد میزنه

 

حیووووووووون

 

 

آقا هم بلافاصله داد میزنه

 

میمووووووون

 

 

هر دو به راه خود ادامه دادند

و

آقاهه کلی به خاطر واکنش سریع و هوشمندانه ای که نشون داده بود

خوش به حالش شده بود

 

فقط وقتی سرپیچ بعد رسید

 

.

.

.

 

 

نتیجه ی اخلاقی:

 

مردها هیچوقت واقعا نمی فهمند که

زن ها دارن تلاش میکنند چی بهشون بگن!!!!!!!

 

خانومای محترمه یوقت جدی نگیریدا!!!!!!!

اینان داستانارو ساختن شماهارو دلخوش کنن!!!!!

کار ندارید؟من رفتم!

آها تا یادم نرفته بگم:خانومای محترمه اگه خواستید نظر بدید یه نظری ندید که دعوا مرافه ای پیش بیاد ما حالو حوصله جمع کردنه دعواو کل کل و غیره را نداریم!!!!!

خودمون کم مشکل نداریم تا حالا بیایم دعوای بین چند نفرو وساطت کنیم.........!!!!!

 

نظر یادتون نره!

 

 

زمستون اومدا!!!!!!!!!!!!!

سلام گرمه زمستانی به همه عزیزای دوست داشتنی.

ایشالله همیشه سلامت باشید.

پاییزم رفتا!یوقت جا نمونید!!!!

یلدا دختر سیاه موی بلند بالا،یادگار نام وطن،

"میوه پاییز ایران"

"عروس زمستان در راه است"

"او را بر سفره مهر بنشانیم و با نسل فردا پیوندش دهیم"

"ایرانی بودن را فراموش نکنیم"

یلدا مبارک و خجسته باد






قربونه حمتون امیدوارم زمستونو خوب شروع کنید

نظر خوشگله یادتون نرا

بای بای

ماه  شور و عشق آمد



فرا رسیدن ماه شور و عشق بر شیفتگان آن امام تسلیت باد

از ماست که برماست

 

در کارخانه ای در یک منطقه تاسیساتی، هنگامی که زنگ نهار به صدا  درمی آمد، همه کارگرها در کنار هم می نشستند و نهار می خوردند.

 یکی از کارگرها همواره با یکنواختی تعجب آوری بسته نهارش را باز می کرد و شروع به اعتراض می کرد :

 

-  لعنت بر شیطان امیدوارم که ساندویچ کالباس نباشد. من از کالباس متنفرم...!!!

 

او عادت داشت هر روز بدون استثناء از ساندویچ کالباس شکایت کند و این کار را

همواره بدون هیچ تغییری در رفتارش تکرار می کرد!

هفته ها گذشت... کم کم سایر  کارگرها از رفتار او به ستوه آمدند!

 

سرانجام یکی از کارگرها به زبان آمد و گفت:

-    لعنت بر شیطان! اگر تا این اندازه از ساندویچ کالباس متنفری، چرا به همسرت  نمی گویی یک ساندویچ دیگر برایت درست کند؟!

 

- منظورت از همسرت چیست؟ من که متاهل نیستم! من خودم ساندویچ هایم را درست می کنم !!!

 

 


 

نتیجه: در حالی از زندگی خود می نالیم و هرروز، مدام از سختی ها و رنج های زندگی  شکایت می کنیم که تمام شرایط حاکم بر زندگیمان حاصل اعمال، تفکرات و تصمیمات خود ماست!

این قانون الهی است که هیچ کس غیر از ما نباید و نمی تواند برای ما تعیین تکلیف کند.

ما خود، ساندویچ های زندگیمان را درست می کنیم !

اگر از کیفیت آن ناراضی  هستید به جای مقصر شمردن سرنوشتتان، تصمیم قاطع بگیرید و آن را آن طور که می خواهید بسازید و از آن لذت ببرید.

 

چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید        گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

 

حکایت پند آموز

سلام به برا بچ وب حالتون خوبه؟

این آپ یه آپ پند آموزه.واقعا اگه ما بخوایم پندهایی که به ما میدن حداقل به چندتاشون عمل کنیم و تو زندگمیون بکار ببریم خیلی بهمون کمک میکنه تا یه زندگیه شادی داشته باشیم.زیاد توضیح نمیدم بریم سر وقته داستان


يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد. روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد پدر رو به پسر كرد و گفت: «دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند

شاید خیلیا این داستانو خونده باشن.و بگن که این داستانو قبلا ما خوندیم،ولی اگه واقعا خوندی فقط یبار بهش عمل کردی؟؟؟؟؟؟

حالا نظر خوشگلتو برو تو پست قبلی بذار.

فدای همتون بای بای

فقر

سلام به همه من برگشتم.یه مدت پیدام نبود ببخشید ولی برگشتم دیگه.

روزي يک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي‌کنند، چقدر فقير هستند. آن دو يک شبانه روز در خانه محقر يک روستايي مهمان بودند. در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالي بود پدر! پدر پرسيد آيا به زندگي آنها توجه کردي؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟ پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت:

فهميدم که ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها رودخانه اي دارند که نهايت ندارد. ما در حياطمان فانوس هاي تزييني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست! با شنيدن حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود.
بعد پسر بچه اضافه کرد :متشکرم پدر، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم!

سِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاوش قمــــــــــــــــــــــــــــــــیشی

سلام به هم وبلاگیای عزیر،حالتون خوبه؟

داشتم تو آهنگای قدیمیم گذری میکردم که به آهنگای سیاوش رسیدم،محو آهنگاش شدم.

خیلی سیاوشو دوستش دارم.واسه همین متن یه آهنگشو نوشتم تا بذارم تو وبلاگ،اگه یادتون باشه 3 بیت اولشو با ریتم آروم دکلمه وار میخونه بقیشم که...

نگاهی میکنی مارو، مگه عاشق ندیدی تو

یا شایدم دیدیو رسواترین عاشق ندیدی تو

یا ما مجنونیمو، خونه خرابی عالمی داره

یا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمیداره

خدایش فرقیم انگار نداره یا اگه داره

دل رسوای ما بند کرده و بازم گرفتاره

الهی دل خوشی باشه پناهت

گل های رازقی تن پوش راهت

الهی خوش خبر باشه قناری

بخونه تا خروس خون چش به راهت

صفای دیدنت ای قصه ی نور

منو با خود ببر تا آخره دور

گل های پیرهنت یاسو اقاقی

بمونم منتظر تا قصه باقی .

حالا برو تو نظرا ( پست قبلی )بگو که چطور بود؟

بای بای

هرگز زود قضاوت نکن

سلام سلامی پاییزی با آفتاب تابستونه تقدیم به دوستای  گل

این آپ در مورد قضاوت کردنه ،جالبه اگه چند دقیقیه ای وقتتونو بذارید بخونیدش مطمئنم وقتتونو بیخود از دست ندادید.

مرد مسنی به همراه پسر 32 ساله اش در قطار نشسته بود.در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.به محض شروع حرکت قطارپسر که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد :

پدر نگاه کن درختها در حاله حرکت هستند.مرد مسن با لبخند پر از هیجان پسرش را تحسین کرد.کنار مرد جوان،زوج جوانی نشسته بودند که حرف های پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند کودک سه ساله رفتار میکرد،متعجب شده بودند.ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد:

پدر نگاه کن دریاچه،حیوانات وابرها با قطار حرکت میکنند.زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.باران شروع به باریدن شد چند قطره ای روی دست پسر جوان چکید.او با لذت آن را لمس کرد وچشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:

پدر نگاه کن باران میبارد،آب روی دست من میچکد.زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند:

چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟

مرد مسن گفت:

ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم،امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند!..

خوب این آپ امروزم بود امیدوارم خوشتون اومده باشه.مواظب خودتون باشید.

خوب تا آپ بعدی خدا نگهدار

یاری خدا

 

 

 

خداوند بهترین های خود را به آنهایی می بخشد که حق انتخاب خود را به او میسپارند

 

 

همین ،این تنها جمله ای بود که میتونستم واسه این آپ بذارم.

این جمله رو من ۲ روزه با تمام وجودم درک کردم.

خدا رو هرگز از زندگیتون جدا نکنید.

ببخشید سلام یادم رفت.

سلام

................................

خداحافظ

در نصیحت و حکمت

سلام

واسه همتون آرزویه بهترینا رو دارم

این نوشته جملات کوتاهیه که خواجه عبدا...انصاری به خواجه نظام الملک گفته،خیلی جالبه من خودم خوندم کلی برام مفهوم داشت.

بیا با هم به این نصیحت و حکمت گوش بدیم خیلی قشنگه.

با هم میخونیم:

هر که ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و آخرت کار خود سازد،

با حق به صدق

با خلق به انصاف

با نفس به قهر

با درویشان به لطف

با بزرگان به خدمت

با خردمندان به شــفـقـت

با دوستان به نصیحت

با دشمنمان به حلم

با جاهلان به خاموشی

با عالمان به تواضع

پرسید در حق دنیا چه گویی؟

گفت:

چه گویم درباره چیزی که به رنج به دست آورند به خست نگاه دارند وبه حسرت ببازند.ای نور چشم من سرمایه عمر مغتنم شمار و طاعت حق را غنیمت دان،سلاح از علم ساز،از آموختن ننگ مدار،نجات از نفس در عبادت جوی و وقت مرگ یاد آر، هر که از ملامت بترسد از او بگریز،نفس را مراد مده،نادان را زنده مدان،خویشتن شناسی را سرمایه بزرگ دان،به زاهدان جاهل اعتماد مکن،در هر کاری یاری از حق طلب،نادیده و ناشنیده مگوی،مفروش آنچه نخرند،تا نپرسند مگو،تا نخوانند نرو،از راستی قول باز مگیر،در گذر تا در گذرانند،بلا را نتیجه هوی دا،هرچه بخود روا نداری به دیگری مپسند،دل را بازیچه دیو مساز،ناکرده کرده مشمر،خود را اسیر شهوت مدار،امانت نگاه دار،غم بیهوده نخور،نان هیچکس مخور،نان از هیچکس دریغ مدار،بیهوده گویی را سرمایه آفت دان،خفته غفلت مشو از نو کیسه وام مخواه.مردم را به چرب زباتی مفریب،هرجا باشی خدا را حاضر دان.

خوشحالم که تا آخرشو خوندین و میخواید نظرتونو در موردش بگین.ولی باید بگم من خودم چندتا از کلماتشو نه بهتره بگم نصیحتاشو متوجه نشدم ولی حس میکنم که وقتی داره این نصیحتارو میکنه خودش این نصیحتا رو به عینه دیده و لمس کرده.و با تمتم وجود اونو در اختیار طرف مقابل میذاره.

قدیمی های این مملکت چه افراد با ارزشی بودن که یکیشون می ارزه به................................................................

حالا......

با من کاری ندارید

منتظر نظر خوشگله هستما البته تو پست قبلی

بدرود

کوهنورد


سلام به همه برگشتم با یه آپی که از خودم نیست واسه دختر دایمه که منو از بی مطلبی نجات داد.

از همه دوستا یه خواهش دارم واسه من مهم نیست که چه مقدار نظر داشته باشم یا آمارم چقدر باشه و از این جور حرفا........خواهشا اگر میخواید نظر بدید در مورد مطلب نظر بدید.این خواسته ی منه و فکر نمیکنم خواسته زیاد سختی باشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!با شما نیستما یه وقت به خودتون نگیرید!

کوچیک همه ی شما Feri GK

کوهنورد


ادامه نوشته