آنچه نمی توان گفت

خط خطی های طینی

آنچه نمی توان گفت

خط خطی های طینی

نی نی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قفس


دارم دچار احساسی می شوم که از آن راه فراری نیست...



نمی دانم دقیقا چه چیزی باید بگویم!

شاید قرار نباشد اصلا چیزی گفته شود!

شاید من باشم و دنیایی حرف ناگفته...شاید چرا؟منم دیگر!منم ودنیایی حرف...

دریغ از جایی برای گفتن

جایی که بتوان فریادی برآورد...

نفسی تازه کرد...

پر توقع شده ام نه!

کارهایم را نیمه تمام رها کرده ام...در جست و جوی راه فراری از این قفس...

خدا این قالبی که برایم ساختی گویا کمی تنگ است!

جایم نمی شود...دارم خفه می شوم اما نمی دانم چراااااااا...




به یاد کوروش بزرگ

دوستان عزیزم سلام  

این پست من کمی رسمی تر از گذشته و با احترام به کوروش بزرگ پدر عزیز ایران نوشته شده...

از آنجایی که این پست را فقط پیشکشی برای ایشان نوشته ام خواندن متن را به کسانی که ارزشی برای پیشینیان قائل نیستند توصیه نمی کنم! یادآوری ارزش پدر بزرگوار ایران از نظرات نامرتبط با مطلب برایم مهم تر است. هدف از این پست خواندن آن است نه نظر دادن برای آنکه رفع تکلیف شده باشد.... امیدوارم منظورم را به خوبی منتقل کرده باشم.

پدر عزیزم امیدوارم این پیشکش با درودی که نثار روح بزرگتان می شود از من پذیرفته شود.. 

               "طینی"  

 

                                            

                                    

                               

 

۷ آبان ماه مطابق با بیست و نهم اکتبر روز جهانی کوروش بزرگ(سایرس دی) نام گذاری شده است که از دیر باز پارسیان، یهودیان، دوستداران حقوق بشر و هواداران اداره جهان به صورت ملل مشترک المنافع آن را گرامی می دارند و رعایت می کنند. ما چه می کنیم؟  

 

                                

                                   

 مختصری درباره کوروش بزرگ:

کوروش ملقب به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر،همچنین معروف به کوروش دوم نخستین پادشاه و بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی ،فرزند ماندان و کامبیز پارسی بودند. کوروش بزرگ بمدت سی سال، از سال ۵۲۹ تا سال ۵۵۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کردند.

دربارهٔ کوروش بزرگ تمام مورخین متفقند که، پادشاهی بودند با عزم و عاقل و رئوف که در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می‌شدند و برخلاف پادشاهان آشور و بابل، با مردم مغلوب رئوف و مهربان بودند. جنگ و بوی خون ایشان را برخلاف فاتحان دیگر مغرور نکرد و رفتار او با پادشاهان مغلوب لیدیه و بابل سیاست تسامح ایشان را بخوبی نشان می‌دهد. با پادشاهان مغلوب به اندازه‌ای مهربانی می‌کردند که آنها دوست کوروش بزرگ شده و در مواقع مشکل به ایشان یاری می‌نمودند. و با اعتقادات و مذهب مردم کاری نداشتند بلکه برای جذب قلب ملل آداب مذهبی آنها را محترم میشمردند. شهرها و ممالکی که در تحت تسلط ایشان در می‌آمدند، هیچگاه معرض قتل و غارت واقع نمی‌شد. آنچه درباب وی برای مورخ جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق‌العاده در وجود ایشان، با چنان انسانیت و مروتی در آمیخته بود که در تاریخ پادشاهان شرقی پدیده‌ای به‌کلی تازه به شمار می‌آمد. کوروش بزرگ از ذکر عناوین و القاب احتراز داشت، در کتیبه‌هایی که از او مانده، این عبارت ساده خوانده می‌شود، من کوروش شاه هخامنشی هستم. حال آنکه شاهان دیگر خود را خدا می‌خواندند.

ایرانیان کوروش بزرگ را پدر و یونانیان ایشان را سرور و قانونگذار می‌نامیدند و در وی به چشم یک فرمانروای آرمانی می‌نگریستند. یهودیان این پادشاه را، به منزله مسیح پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان ایشان را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هردوت، گزنفون و کتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش بزرگ اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش بزرگ ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و حسین پیرنیا و پرسی سایکس،افسانه زایش کوروش بزرگ را از هرودوت برگرفته‌اند.

داستان به دنیا آمدن کوروش بزرگ به نقل از هرودوت:  

                               

ادامه مطلب...

 

وارکرفت

چند وقتی بود دوباره وارکرفت بازی می کردم... 

تا مرحله ۵-۶ الف ها رفتم ولی مجبور شدم ویندوزو عوض کنم  آخه یکی از فایل های سیستمی گم شده بود... سیوهام پرید... مامان 

فقط ۲-۳ مرحله مونده بود تموم شه 

یعنی دوباره از اول؟؟؟؟ 

نه من یکی دیگه نیستم

آرزو

امروز صبح یکی از بزرگترین آرزوهای کودکیم براورده شد!

ساعت از ۸ گذشته بود...

تو همون جایی که عاشقش بودم...

و همون جایی که یکی دیگه از آرزوهام ، یه مکانی چند متر بالا تره...

چندین ساختمان بزرگ..محیطی خیلی خیلی وسیع و جایی که در نهایت بهمن قراره اونجا باشم! که حتما اونجام...

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااووووووو

همه اینا خیلی جالبه ... چون امروز از کنار همه چیزهایی که دوست داشتم رد شدم... و دوباره رد شدم..... همه جا رو با دقت دیدم و مرور کردم...

اون لحظات هیچ چیزی مانع خوشحالی و هیجانم نشد!

داغ غ غ غ غ بودم... سراپا گوش تا کلمه کلمه حرف های مربیم رو یاد بگیرم...

الان گیجم چون واقعا دو ساعت هیجان انگیز بود... و آرزوهام جلوی چشمام...

به جز یکی...

همونکه الان دیگه آرزویش رو ندارم!

همون آرزویی که هیچ وقت نباید می خواستمش!

ارزویی که روز و شبم رو تاریک می کرد!

نمی گم... چون دیگه اون آرزو رو نمی خوام با اینکه گفتنش تلخه... با اینکه هرگز فکر نمی کردم چنین حرفی بزنم!

اصلا بی خیال...

امروز فقط یه روزه. مناسبتی که هرگز فراموش نمی شه...

من اوکیم .نه اصلا گریتم و در حرکت به سمت خواسته هام


رفتن... یا ماندن

هیس!

به کسی نگو


خسته شدم!

هم خسته شدم هم باید ادامه بدم...

چیزهای زیادی هستن که باید بهشون برسم، نمی خوام تسلیم شم...

نمی خوام ولی نمی تونم...

آخه الان وقت حسته شدن نیست!!! 

خیلی کار دارم... خیلی کارا که باید انجام بدم....

اما یه کارایی هم هستن که از اراده من خارجه از قدرت من خارجه!!! نمی دونم اونی که می تونه انجامشون بده دلش می خواد خوشحالم کنه یا نه!!!!!

وای خدااااااااا

می گن اینجور وقتا امیده که آدمو سرپا نگه می داره... راست می گن!!!

نمی دونم امیدی هست یا نه.... فکر کنم به جز یه مورد به همه چیز امیدوارم

اه اصلا نمی دونم شاید نیستم...

هنگ کردم

دو روز زندگی

دو روز از مهر می گذره...

 یعنی دو روز دیگه از زندگیه من ....

دو روز دیگه از زندگیه تو...

چقدر از این دو روزها اومدن و رفتن!

تو همه ی این دو روزها چه اتفاقاتی که نیوفتادن نه !!!

چیزایی که توقعش رو نداشتیم...

دو روز دیگه هم باید زندگی کنیم...!!!

دو روزی که شاید برای بعضی ها خیلی طولانی بشه... برای بقیه کوتاه...

داره میاد







هنوز نیومده سردم شده!!!

 آخه من سرماییم...سرماییم اما از گرما بیزار...

شاید اومدنش برای خیلی ها به معنی شروع دانشگاه ها و مدرسه ها باشه... اما من عجیب خوشحالم...! از این خوشحالیه خودمم خوشحالم....

شرمنده بچه ها تسلیت منو بپذیرید. اما واقعا نمی تونم باهاتون همدردی کنم چون الان فهمیدم برخلاف تصور خیلی ها که پاییز رو فصل غم میدونن من اونو پر از شادی می بینم!

دستام سردن... خیلی سرد... حتی الان که دارم تایپ می کنم 

                                                


اما خیلی دلم برای پاییز تنگ شده ! الان به جرات می تونم بگم عاشق پاییزم...

با اینکه باعث می شه سردم شه اما منتظرشم، اسم این احساس رو میذارم "عشق"... چون بی دلیل دوستش دارم ! به خاطر خودش دوستش دارم ...حتی با سرماش دوستش دارم...

قابل توجه اونایی که می گن عشق کوره...عشق حتی اگه به اصطلاح همونا کور باشه، باز هم قابل تحسینه...

                                                                             


تا بعد...

شاد باشین



خودتون گلین ولی به یاد بهار این گلها تقدیم شما


ماسک


ناراحت بودم چون...

چون فهمیدم چرا همه نقاب می زنن به چهره هاشون! چرا همه تظاهر می کنن... تظاهر به دینداری! تظاهر به خوب بودن! تظاهر به حتی عشق!!!!!! به همه چی. هرچیزی که بشه خودتو تو قالبش جا کنی .حتی اگه در حد و اندازه اش نباشی! که خیلی وقتا نیستی!!!!!!!!!

چون اگه خودت باشی مثل چند روز پیش من بهت میگن:

_  دینت کو؟ تا حالا شده بری درباره دینت یه بار هم که شده یه مختصر سرچی بزنی؟؟؟!!!!!

_ جوابی که من ندادم: تو از من چی می دونی؟؟؟ تویی گه از همه بهم نزدیکتری... چی می دونی؟؟؟ آره من نمیخوام خدا رو به گردم آویزون کنم! نمیخوام پیشونیمو بسوزونم بگم جای مهره من دینمو دستم نمی گیرم راه برم! اصلا من بدم میاد از هر ده کلمه که می گم نه بارش قسم خدا باشه!

مــــــــــــــــــــــــن بلد نیستم این کارارو آقاجون!!!!!!

هرکی یه جوری با خدا حرف می زنه بابا... من می خوام تنها باشم. نمی خوام وقتی دارم دعا می کنم زق زق بچه بشنوم یا پای یکی بره تو چشمم... بدم میاد مثل این سالها بنده خدا امام حسین رو اینجوری مقامش رو بیارم پایین !

کی گفته امام حسین تشنه بود؟ آره بودن اما به عقیده من آقایون صاحب فضل آقایون همه چیز دان که مسخره کردید با این " سین سین "گفتنتون اسم ایشون رو، ایشون تشنه اسلام واقعی بودن... تشنه عدل ، تشنه راستی و ... که اینطوری جونشون رو گذاشتن کف دستشون! کیه که جونش رو و خانواده اش رو دوست نداشته باشه؟

چرا به هدف ایشون نگاه نمی کنید آخه! ؟؟

چرا من چشمام رو بستم ؟چرا تو نمی خوای ببینی؟ هان؟

اینا تو پرانتز بود ببخشید، فقط می خواستم اینو بگم که دین یه چیز کاملا کاملا شخصیه چرا نمی فهمن اینو...!!؟؟

 

 

_  حتما باید 10 جفت کفش عوض کنی! فکر کردی نمی دونم می خوای پز بدی؟

_  جوابی که من ندادم: چقدر خوب منو شناختی! منو مقایسه نکن من از این خاله زنک بازیا بدم میاد...اصلا نیازی ندارم چیزی رو به کسی ثابت کنم... من خودمو با بقیه مقایسه نمی کنم! فقط دوست دارم چیزی رو که دوست دارم داشته باشم!!!! عیبی داره! اصلا خودتون هر طور می خواین پولاتونو خرج کنید...

.

.

.

---------------------------

نتیجه اخلاقی:

 

_ دیگه دارم به این نتیجه می رسم اگه در حالی که خیلی عجله دارم ،خانوم همسایه رو دیدم بهش بگم تشریف بیارین تو خواهش می کنم!(آخه می دونین اسمش احترام به بزرگتره!) نخیر این فقط دروغه... ایرانی ها بیش از هر کاری تو زندگیشون دروغ می گن و شعار میدن! واسه همین در نگاه اول بهمون می گن "چه مهمان نواز"  !!!

 

_ دارم تصمیم می گیرم یه تسبیح بگیرم دستم همینطور که با بغلی قیافه مردم رو اسکن می کنم اونم چهارتا یکی کنم بگم ذکر میگم!  (حالا که اینو گفتم یه خاطره ای از کوچولویی هام یادم اومدبگم بخندیم لااقل. یه آقایی رو دیدم که همینطوری تسبیح می انداخت. من همیشه در عجب بودم که این بشر چه طوری همزمان که ذکر می گه با پدر منم صحبت می کنه! چند بارم سعی کردم وقتی با عروسک هام حرف می زنم این کارو بکنم ولی نشد!!! خلاصه پرسیدم و پدر گفتن که باهاش بازی می کرده ایشون!! اما من امروز فهمیدم که نخیر ایشون از اونجایی که خیلی خیلی دیندار بوده این کارو می کرده!!!!!!!!!!!)