-
نی نی
شنبه 19 آذر 1390 19:34
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 آذر 1389 13:07
بسته شد!
-
دارم میام
پنجشنبه 11 آذر 1389 17:01
سلام بچه ها شرمنده این مدت جوابتون رو نمی دادم گفتم که نیستم... فردا کنکور می دم و.... خب دیگه اومدم بگم از فردا میام و به همتون سر می زنم. پانی جان پیش دوستت هم که گفتی میام
-
بی تو با تو
جمعه 14 آبان 1389 17:52
یه ترانه از گروه موسیقی محبوبم * آریان* اگه بی تو تنها ،گوشه ای نشستم تویی تو وجودم ، بی تو با تو هستم اگه سبز سبزم ، تو هجوم پاییز ذره ذره ی من ، از تو شده لبریز ای همیشه همدم ، واسه درد دلهام عطر تو همیشه ، جاری تو نفسهام ای که تارو پودم ، از یاد تو بی تاب با منی ولی باز دوری مثل مهتاب بی تو با تو بودن ، شده شب و...
-
قفس
شنبه 8 آبان 1389 23:41
دارم دچار احساسی می شوم که از آن راه فراری نیست... نمی دانم دقیقا چه چیزی باید بگویم! شاید قرار نباشد اصلا چیزی گفته شود! شاید من باشم و دنیایی حرف ناگفته...شاید چرا؟منم دیگر!منم ودنیایی حرف... دریغ از جایی برای گفتن جایی که بتوان فریادی برآورد... نفسی تازه کرد... پر توقع شده ام نه! کارهایم را نیمه تمام رها کرده...
-
به یاد کوروش بزرگ
پنجشنبه 6 آبان 1389 15:01
دوستان عزیزم سلام این پست من کمی رسمی تر از گذشته و با احترام به کوروش بزرگ پدر عزیز ایران نوشته شده... از آنجایی که این پست را فقط پیشکشی برای ایشان نوشته ام خواندن متن را به کسانی که ارزشی برای پیشینیان قائل نیستند توصیه نمی کنم! یادآوری ارزش پدر بزرگوار ایران از نظرات نامرتبط با مطلب برایم مهم تر است. هدف از این...
-
خدا ساخت...
شنبه 1 آبان 1389 21:34
مرا کسی نساخت خدا ساخت ؛ نه آنچنان که « کسی می خواست» . که من کسی نداشتم , کسم خدا بود ، کس بی کسان ، او بود که مرا ساخت , آنچنان که خودش ساخت ، نه از من پرسید و نه از آن من دیگرم ... ادامه مطلب
-
وارکرفت
پنجشنبه 22 مهر 1389 20:09
چند وقتی بود دوباره وارکرفت بازی می کردم... تا مرحله ۵-۶ الف ها رفتم ولی مجبور شدم ویندوزو عوض کنم آخه یکی از فایل های سیستمی گم شده بود... سیوهام پرید... مامان فقط ۲-۳ مرحله مونده بود تموم شه یعنی دوباره از اول؟؟؟؟ نه من یکی دیگه نیستم
-
آرزو
سهشنبه 20 مهر 1389 12:04
امروز صبح یکی از بزرگترین آرزوهای کودکیم براورده شد! ساعت از ۸ گذشته بود... تو همون جایی که عاشقش بودم... و همون جایی که یکی دیگه از آرزوهام ، یه مکانی چند متر بالا تره... چندین ساختمان بزرگ..محیطی خیلی خیلی وسیع و جایی که در نهایت بهمن قراره اونجا باشم! که حتما اونجام... وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااووووووو...
-
رفتن... یا ماندن
پنجشنبه 15 مهر 1389 12:56
هیس! به کسی نگو خسته شدم! هم خسته شدم هم باید ادامه بدم... چیزهای زیادی هستن که باید بهشون برسم، نمی خوام تسلیم شم... نمی خوام ولی نمی تونم... آخه الان وقت حسته شدن نیست!!! خیلی کار دارم... خیلی کارا که باید انجام بدم.... اما یه کارایی هم هستن که از اراده من خارجه از قدرت من خارجه!!! نمی دونم اونی که می تونه انجامشون...
-
عکس یادگاری
شنبه 3 مهر 1389 00:39
این آپم به یاد اول مهر و مدرسه....یادش بخیر هرچند یادآوریش برای دانش آموزا خیلی ناراحت کننده ست. سودا جون شرمنده !!! هییییییییییییییییییی روزگار -------------------------- عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچهها راتشویق میکرد که دور هم جمع شوند. معلم گفت: ببینید چقدر...
-
دو روز زندگی
جمعه 2 مهر 1389 11:24
دو روز از مهر می گذره... یعنی دو روز دیگه از زندگیه من .... دو روز دیگه از زندگیه تو... چقدر از این دو روزها اومدن و رفتن! تو همه ی این دو روزها چه اتفاقاتی که نیوفتادن نه !!! چیزایی که توقعش رو نداشتیم... دو روز دیگه هم باید زندگی کنیم...!!! دو روزی که شاید برای بعضی ها خیلی طولانی بشه... برای بقیه کوتاه...
-
داره میاد
شنبه 27 شهریور 1389 22:05
هنوز نیومده سردم شده!!! آخه من سرماییم...سرماییم اما از گرما بیزار... شاید اومدنش برای خیلی ها به معنی شروع دانشگاه ها و مدرسه ها باشه... اما من عجیب خوشحالم...! از این خوشحالیه خودمم خوشحالم.... شرمنده بچه ها تسلیت منو بپذیرید. اما واقعا نمی تونم باهاتون همدردی کنم چون الان فهمیدم برخلاف تصور خیلی ها که پاییز رو فصل...
-
خیانت
شنبه 20 شهریور 1389 13:33
چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک. زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر. آنقدر این فضای خالی زیاد شد و...
-
داستان ترسناک
شنبه 20 شهریور 1389 13:32
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیر است که نویسندهاش مشخص نیست! آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!؟
-
استخوان شکسته
سهشنبه 16 شهریور 1389 16:19
جمله ای با خودم : مگذار آتشت از شعله فرو نشیند ... جرقه به جرقه در مرداب های ناامیدی تردید و "تقریبا"، "نه کاملا" ، "هنوز نه"، و "ابدا" آتش بزن . مگذار قهرمان روحت در ناکامی های غریب کسب آن زندگی که لایقش بوده ای ولی هرگز به چنگ نیاورده ای ، نابود شود . جاده و روح مبارزه ات را...
-
تغییرات
سهشنبه 16 شهریور 1389 15:48
سلام بچه ها ببخشید به خاطر این تغییرات . قالب قبلی یه سری مشکل داشت چون با برنامه ای تبدیلش کرده بودم.... مجبور شدم دوباره عوضش کنم!
-
ماسک
یکشنبه 14 شهریور 1389 19:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ناراحت بودم چون ... چون فهمیدم چرا همه نقاب می زنن به چهره هاشون! چرا همه تظاهر می کنن ... تظاهر به دینداری! تظاهر به خوب بودن! تظاهر به حتی عشق!!!!!! به همه چی. هرچیزی که بشه خودتو تو قالبش جا کنی .حتی اگه در حد و اندازه اش نباشی! که خیلی وقتا...
-
کلبه جدید
یکشنبه 14 شهریور 1389 17:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلام خوبیــــن؟؟ قالب جدید چطوره؟؟ خوبه یا بد؟؟ چند وقته خبری نیست ازم چون حالم خوب نبود،اومدم یه دستی به سر و روی این کلبه کشیدم حالم بهنر شد...نمی دونم شاید از مزایای وبلاگ نویسی یه!!!! بگذریم چون الان خوبم و آماده برای یه آپ خوشمل! راستی ،اگه...
-
اراده کن
چهارشنبه 10 شهریور 1389 23:29
بر این اراده کرده ام: دویدن به وقت توانایی رفتن به هنگام عجز از دویدن و بر سینه خزیدن به وقت بازماندن از رفتن جان بانیان-شاعر انگلیسی
-
یه نفر- قسمت سوم
سهشنبه 9 شهریور 1389 15:51
-
یه نفر- قسمت دوم
یکشنبه 7 شهریور 1389 16:51
-
یه نفر- قسمت اول
جمعه 5 شهریور 1389 23:30
-
...
جمعه 5 شهریور 1389 00:02
سلام دوستای گلم امروز حال و حوصله حرف زدن نداشتم(که شامل نوشتن هم می شه) گفتم چی کار کنیم چی کار نکنیم... این شد که یه عکس که خودم خیلی دوستش دارم براتون گذاشتم. راستی بعدا می خوام یه داستان دنباله دار بذارم هر وقت حس نوشتنش بود میذارم شاد باشین تا بـعد
-
...
چهارشنبه 3 شهریور 1389 15:04
با هم صادق باشیم، مثل بچه ها... همین!
-
سوال احمقانه!
چهارشنبه 3 شهریور 1389 00:57
از یه دیوونه میپرسن چرا دیوونه شدی؟ میگه: من یه زن گرفتم که یه دختر 18 ساله داشت. دختر زنم با بابام ازدواج کرد. در نتیجه زن من، مادرزن پدرشوهرش شد، از طرفی دختر زن من که زن بابام بود، پسری زایید که میشد برادر من و نوهی زنم، پس نوهی منم میشد. در نتیجه من پدربزرگ برادر تنی خودم بودم. چند روز بعد زن من پسری زایید که زن...
-
فریاد
سهشنبه 2 شهریور 1389 18:15
در اعماق سکوتی بی پایان اسیر ... من بودم ... تنهایی ... تاریکی... و کسی که مقصر این تاریکی می دانستم . آنچه فکر می کردم تنها این بود "چرا؟"... هزاران چرا که بی صبرانه در انتظار یافتن پاسخشان قلبش را شکستم! و او تنها سکوت کرد ! احساسم این بود که پیش خودش به من می خندد! احساسم این بود که پیش خود می گوید : در...
-
شاعری که شاعر نشد!
دوشنبه 1 شهریور 1389 18:28
یه زمانی یادمه ....اون قدیم ندیما 7-8 سالم که بود شعر می گفتم...! "پیرهن من گل گلیه" یا نمی دونم "عروسکم نازنازیه" و اینا نه ها .... شاید درک نکنی، همونطور که خودم الان باورم نمی شه! برای کسانی که دوستشون داشتم یا برام مهم بودن شعر می گفتم! توصیفشون می کردم یا اون طوری بهشون می گفتم چه احساسی نسبت...
-
نمی تونم...!
یکشنبه 31 مرداد 1389 16:19
وقتی که نمی تونی حصار زمان رو بشکنی.... احساس انسان بودن می کنی ..... احساس ناتوانی می کنی در برابر روح بزرگش....هیچ چیز نیست.... هیچ کس، هیچ کس ...وقتی باورش میکنی .... با بودنش زندگی می کنی.... همین که هواتو داره همین که هست برات دلگرمیه..... _اون وقت می گی : می گی نمی خوااااااااااام خدا، نمی خوام جز تویی باشه، خوبه...
-
چند وقته که ننوشتم؟؟؟؟
یکشنبه 31 مرداد 1389 16:18
نمی دونم چند وقته که ننوشتم.....! فکر می کنم آخرین بار راهنمایی یا دبیرستانی بودم.چه زود گذشت... اما الان چه دیر می گذره...الانی که بعدها بازم می گم چه زود گذشت.....! تا چند وقت پیش فکر می کردم چه خوب می شد دوباره بچه می شدیم .اما الان می گم اگه قرار باشه اون همه سختی رو دوباره تکرار کنیم اصلا لازم نکرده برگردیم.......